زنی را می شناسم من
که شوق بال و پر دارد
ولی از بس که پُر شور است
دو صد بیم از سفر دارد
زنی را می شناسم من
که در یک گوشه ی خانه
میان شستن و پختن
درون آشپزخانه
سرود عشق می خواند
نگاهش ساده و تنهاست
صدایش خسته و محزون
امیدش در ته فرداست
زنی را می شناسم من
که می گوید پشیمان است
چرا دل را به او بسته
کجا او لایق آنست؟
زنی هم زیر لب گوید
گریزانم از این خانه
ولی از خود چنین پرسد
چه کس موهای طفلم را
پس از من می زند شانه؟
زنی آبستن درد است
زنی نوزاد غم دارد
زنی می گرید و گوید
به سینه شیر کم دارد
زنی با تار تنهایی
لباس تور می بافد
زنی در کنج تاریکی
نماز نور می خواند
زنی خو کرده با زنجیر
زنی مانوس با زندان
تمام سهم او اینست:
نگاه سرد زندانبان!
زنی را می شناسم من
که می میرد ز یک تحقیر
ولی آواز می خواند
که این است بازی تقدیر
زنی با فقر می سازد
زنی با اشک می خوابد
زنی با حسرت و حیرت
گناهش را نمی داند
زنی واریس پایش را
زنی درد نهانش را
ز مردم می کند مخفی
که یک باره نگویندش
چه بد بختی چه بد بختی!
زنی را می شناسم من
که شعرش بوی غم دارد
ولی می خندد و گوید
که دنیا پیچ و خم دارد
زنی را می شناسم من
که هر شب کودکانش را
به شعر و قصه می خواند
اگر چه درد جانکاهی
درون سینه اش دارد
زنی می ترسد از رفتن
که او شمعی ست در خانه
اگر بیرون رود از در
چه تاریک است این خانه!
زنی شرمنده از کودک
کنار سفره ی خالی
که ای طفلم بخواب امشب
بخواب آری
و من تکرار خواهم کرد
سرود لایی لالایی
زنی را می شناسم من
که رنگ دامنش زرد است
شب و روزش شده گریه
که او نازای پردرد است!
زنی را می شناسم من
که نای رفتنش رفته
قدم هایش همه خسته
دلش در زیر پاهایش
زند فریاد که: بسه
زنی را می شناسم من
که با شیطان نفس خود
هزاران بار جنگیده
و چون فاتح شده آخر
به بدنامی بد کاران
تمسخر وار خندیده!
زنی آواز می خواند
زنی خاموش می ماند
زنی حتی شبانگاهان
میان کوچه می ماند
زنی در کار چون مرد است
به دستش تاول درد است
ز بس که رنج و غم دارد
فراموشش شده دیگر
جنینی در شکم دارد
زنی در بستر مرگ است
زنی نزدیکی مرگ است
سراغش را که می گیرد؟
نمی دانم، نمی دانم
شبی در بستری کوچک
زنی آهسته می میرد
زنی هم انتقامش را
ز مردی هرزه می گیرد
زنی را می شناسم من
به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد
دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس
سند عشق به امضا شدنش می ارزد
گرچه من تجربهای از نرسیدنهایم
کوشش رود به دریا شدنش می ارزد
کیستم ؟ … باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به احیا شدنش می ارزد
با دو دست تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظهی بر پا شدنش می ارزد
دل من در سبدی ـ عشق ـ به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد
سالها گرچه که در پیله بماند غزلم
صبر این کِرم به زیبا شدنش می ارزد
همه ما می خواهیم ازدواج و زندگی خوشبخت و سعادتمندانه ای داشته باشیم. درست است؟ ساری هارر و ریتا دماریا دو نفر از روانشناسان معروف مدعی اند که خوشبختی نتیجه از بین بردن 8 عادتی است که یک ازدواج خوب را زیر و رو می کند. به عقیده آنها چنانچه بتوان از این عادتها دوری کرد می توان یک ازدواج پایدار و مملو از عشق داشت. البته مطمئنم هیچکدام از شما دوستان گروه پرشین استار چنین عادت های مخربی ندارید ولی اگر احیانا شخصی را می شناسید که حتی با یکی از این عادتها دست به گریبان است خواندن مقاله زیر را به او توصیه کنید.
1. دلیل و برهان را کنار بگذارید
زندگی، میدان جنگ نیست. نه تنها این کار باعث از بین بردن احساساتتان می شود بلکه حتی همسرتان به طرز زیرکانه ای می فهمد که احساساتش برایتان مهم نیست.
2. محیط خانه را امن نگه داشتن همیشه اثر نمی کند
اگرچه جمله "هرچه تو بگویی عزیزم" محیط خانه را آرام و امن می کند اما شما را در نقش یک همسر فداکار نشان می دهد. شما بایستی گاهی اوقات عصبانی، گاهی اوقات حالت تدافعی و گاهی اوقات هم فداکارانه رفتار کنید. این جالبتر نیست؟
3. حواس پرتی و گیج بودن را دور بریزید
بیش از اندازه فعال بودن و تمرکز نداشتن، در مکالمه بینتان یا در زندگی، صمیمیت و علاقه بینتان را از بین می برد.
4. دست از سرزنش برداریدمی دانیم که خانمها جیغ جیغو هستند. اما با صدای بلند گله و شکایت کردن فقط برای مدت کوتاهی مفید است و باعث نارضایتی و عصبانیت همسرتان می شود.
5. از عیب جویی، انتقاد و مسخره کردن دوری کنید
این تکنیک ها، فردی که به او عشق ورزیدید را تحقیر می کند. به جای آن، با او محترمانه برخورد کنید، و اجازه دهید با شما مثل یک فرشته برخورد کند و مسئولیتهایی که هر دو شما موظف به انجام آن هستید را برای داشتن زندگی شاد با هم تقسیم کنید.
6. قلدری نکنید
این کار زشت به همسر شما می فهماند که او در نظر شما هیچ ارزشی ندارد.
7. تدافعی برخورد نکنیدتدافعی برخورد کردن، صحبتها و بحث های سازنده تان را سرد می کند. اگر اینگونه رفتار کنید، همسرتان دیگر حق صحبت کردن در مورد موضوع مورد بحث را ندارد.
8. یک جانبه تصمیم گیری نکنید
گاهی اوقات، شما می خواهید رنگ حمامتان را به سلیقه خودتان انتخاب کنید. این مانعی ندارد اما اگر بخواهید در مورد پول، زمان، بچه ها و زندگی تان به تنهایی تصمیم گیری کنید، به این معنی است که همسرتان را نادیده گرفته اید و یک طرفه و از جانب او تصمیم گیری کرده اید.
نکته ای که از نظر ساری هارر و ریتا دماریا بسیار حائز اهمیت است،
خنده، صمیمیت و علاقه شدید بین همسران، برای امروز، فردا و همیشه است.
یکی از روزهای همین آبان 89 در "میدان کاج سعادت آباد تهران" حادثه ای ناگوار اتفاق افتاد و پس از آن اخباری با تیترهایی نظیر "روز سیاه تهران" یا "پنجشنبه سیاه" ؛ از سایتهای مختلف خبرگزاری از جمله عصرایران (لینک خبر) منتشر شد که لابد همه خوانده اید و در جریان آن هستید بدین مضمون که رویداد آنروز نشان داد که ما، تا چه اندازه از عواطف و مسئولیت های انسانی دور شده ایم و چه سیاهی و نکبتی بالاتر از این که جامعه انسانی و فرهنگی ما به جایی برسد که در برابر قتل یک همنوع، هیچ واکنشی جز تماشا از خود نشان ندهد ...
به این بهانه در این ایمیل اصالت آدم ها را از جهات مختلف برای شما اعضای گرانقدر پرشین استار مورد بررسی قرار دادیم. گرچه بسیاری از بزرگان و اندیشمندان ایران عزیزمان آدمها را به آدمیت سفارش کرده اند و از آنجا که شما دوستان در گروه هم انسانهایی فرهیخته هستید اما صرفا جهت یادآوری و اندکی تفکر به این مقایسه می پردازیم. ای کاش روزی برسد که بخواهیم و بتوانیم که به اصالت مان برگردیم و همان ایرانیانی باشیم که باید باشیم!
انواع آدم هــا
آدمهای مایع
شکل پذیرانِ سیال
در جام های رنگارنگ و دلفریب
مظروفِ ظرفهای ِ آنچه دیگران گفته اند
عوض میشوند، تغییر میکنند و شکلی نو می پذیرند
مهربانانی بی ادعا
دوستانی بی اعتراض
مریدانی بی پرسش ِ چرا
آدم هایی همیشه در آغاز ...
آدمهای جامد
شکل گرفتگان ِ بی انعطاف
قالبی برای تولید نمونه های مشابه
تغییر نمیکنند، فرسوده میشوند و صیقلی
همراهانی تا انتها
باور پذیرانی که خود باور میشوند
آدم هایی همیشه در پایان ...
آدمهای گاز
همه جایی ها و هیچ جایی ها
ظرف را پر میکنند و از ظرف سر میروند، بیرون و درون
تابع ِ اصل ناپایداری
تک رو هایی بی افسار
نظام ناپذیران ِ رها
بی شکل و بی تکلیف
خود را نفس میکشند
آدمهایی همیشه در ادامه ...
اینکه گفته شد تقسیم بندی ذاتی آدم ها بود ؛ ولی از نظر اخلاقی آدم ها به سه دسته اند.
آدم های بزرگ، متوسط و کوچک که در مواردی بسیار بی شباهت به یکدیگرند!
آدم های بزرگ درباره ایده ها سخن می گویند
آدم های متوسط درباره چیزها سخن می گویند
آدم های کوچک پشت سر دیگران سخن می گویند
آدم های بزرگ درد دیگران را دارند
آدم های متوسط درد خودشان را دارند
آدم های کوچک بطورکلی بی دردند
آدم های بزرگ عظمت دیگران را می بینند
آدم های متوسط به دنبال عظمت خود هستند
آدم های کوچک عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند
آدم های بزرگ به دنبال طرح پرسش های بی پاسخ هستند
آدم های متوسط پرسش هائی می پرسند که پاسخ دارد
آدم های کوچک می پندارند پاسخ همه پرسش ها را می دانند
آدم های بزرگ به دنبال کسب حکمت هستند
آدم های متوسط به دنبال کسب دانش هستند
آدم های کوچک به دنبال کسب سواد هستند
آدم های بزرگ سکوت را برای سخن گفتن بموقع برمی گزینند
آدم های متوسط گاه سکوت را بر سخن گفتن ترجیح می دهند
آدم های کوچک با سخن گفتن بسیار، فرصت سکوت را از خود می گیرند
آدم های بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند
آدم های متوسط به دنبال حل مسئله هستند
آدم های کوچک اصلا مسئله ای برای حل و فصل ندارند
و از نگاه معلم بزرگ انسانیت، زنده یاد دکتر علی شریعتی که با تقسیم بندی آدم ها به چهار دسته در مورد آنها اینگونه سخن می گوید :
دسته اول :
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند
عمده آدمها. حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.
دسته دوم :
آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشتهاند. بیشخصیتاند و بیاعتبار. هرگز به چشم نمیآیند. مرده و زندهشان یکی است.
دسته سوم :
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند
آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را میگذارند. کسانی که همواره به خاطر ما میمانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.
دسته چهارم :
آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم هستند
شگفتانگیزترین آدمها. در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوهاند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم. باز میشناسیم. میفهمیم که آنان چه بودند. چه میگفتند و چه میخواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلب میشود. سکوت میکنیم و غرقه در حضور آنان مست میشویم و درست در زمانی که میروند یادمان میآید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
و چه زیبا آدمیت از زبان سعدی شیرین سخن هم چنین بیان شده که :
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
اگر آدمی به چشمست و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
به حقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد
که همین سخن بگوید به زبان آدمیت
اگر این درنده خویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمیت
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت
طیران مرغ دیدی تو ز پای بند شهوت
بدر آی تا ببینی طیران آدمیت
نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت
راستی ؛
به خودمون بیائیم و قدری تامل کنیم که :
ما از کدام دسته آدم ها هستیم ؟!